آمار د - دانلود جدیدترین اهنگها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیوارهای شیشه ای

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

دیوارهای شیشه ای

روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌ای در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.
در یک بخش، ماهی بزرگی قرار داد و در بخش دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ماهی بزرگتر بود.
ماهی کوچک، تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگری نمی‌داد.
او برای شکار ماهی کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولی هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد می‌کرد، همان دیوار شیشه‌ای که او را از غذای مورد علاقه‌اش جدا می‌کرد…
پس از مدتی، ماهی بزرگ ازحمله و یورش به ماهی کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوی آکواریوم و شکار ماهی کوچک، امری محال و غیر ممکن است!
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولی دیگر هیچگاه ماهی بزرگ به ماهی کوچک حمله نکرد و به آن‌سوی آکواریوم نیز نرفت !!!

میدانید چـــــرا ؟
دیوار شیشه‌ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ در ذهنش دیواری ساخته بود که از دیوار واقعی سخت‌تر و بلند‌تر می‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش
بیایید  تغییری اساسی در زندگی خود بوجود بیاوریم و دیوارهای شیشه ای و غیر قابل عبور باورهای خود را بشکنیم،
بیایید باور کنیم که می توانیم.


رقص آزام

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids


آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید


On a merry-go-round?

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟


Or listened to
the rain


و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،


Slapping on the ground?


آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟


Ever followed a
butterfly"s erratic flight?


تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟


Or gazed at the sun into the fading
night?


یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟


You better slow down.


کمی آرام تر حرکت کنید

Don"t dance so
fast.


اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.


زمان کوتاه است
The music won"t
last


موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

Do you run through each day

On the
fly?


آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?


آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed


آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره 
Running through
your head?


در کله شما رژه روند؟
You"d better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.
Don"t dance so
fast.


اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.


The music won"t
last. موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،


We"ll do it
tomorrow?
"فردا این کار را خواهیم کرد"


And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his


که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?

Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die


اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

or call
and say,"Hi"
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You"d better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don"t dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won"t last.موسیقی دیری نخواهد پایید.   

When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift....
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
Thrown away.

Life is not a
race.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower
کمی آرام گیرید
Hear the
music
به موسیقی گوش بسپارید،
Before the song is over.   

  پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد. 


... وقــتی بزرگ میـــشی ...

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

 

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی .
وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت می ره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند.

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم روضه خونی بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی.

وقتی بزرگ می شی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیده و تازه کلی براشون رقصیده ای.

وقتی بزرگ می شی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه ی خورشید رو از نزدیک ببینی .دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی.

 وقتی بزرگ می شی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرا نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرا ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازیه قدیم تو - انقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی.

وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختا شرکت می کنی و فاتح? تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ......

فردای اون روز تو رو به خاک میدند و می گند : " خیلی بزرگ بود . "

ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی پس بیا و خجالت نکش و نترس


23 کد برای موفقیت

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

23 کد برای موفقیت

Edward W. Scripps مؤسس امپراطوری رسانه که شامل 20 مرکز تجاری روزنامه که از واشنگتن تا فلوریدا کشیده شده می باشد، که از جمله آن ها : “Scripps Howard News Service, United Media, and the worldwide licensing and syndication home of PEANUTS and DILBERT.”
او کارش را در سال 1878 با استقراض $10000 برای ایجاد یک روزنامه در Cleveland با نام The Penny Press شروع کرد . او می خواست تا یک مجتمع تجاری ناکارآمد با کارگران شهری به سرعت به مدلی برای اولین وسیله جمعی کشور تبدیل شود . او فرمولی موفقیت آمیز یافت و شروع به ساخت اولین زنجیره روزنامه ها تحت مالکیت عمومی کرد . امروزه کمپانی E. W. Scripps یک بنگاه رسانه ای متنوع در ضمینه روزنامه ها ، ایستگاه های تلویزیونی رادیویی ، شبکه های تلویزیونی کابلی و سایر تشکیلات اقتصادی مرتبط با رسانه .
اصول اخلاقی برای Scripps بسیار مهم بود و کوشید تا پول و کار و زندگی اش را در منظر مناسبی نگه دارد . در اینجا با 23 کد که E.W. Scripps در زندگی و کارش استفاده کرد آگاهی یابید.

1- هرگز به میزان درآمدتان خرج نکنید . مخارج کمتر شما نسبت به درآمدتان باعث ثروتمند شدن سریع شما می شود.

2- دستمزد دادن بهتر از دستمزد گرفتن است . حداقل مفیدتر است.

3- هرگز کاری را که می توانید بدهید تا دیگری برایتان انجام دهد خودتان انجام ندهید . کاری که دیگری برای شما انجام می دهد زمان و انرژی بیشتری به شما برای انجام کارهای دیگر می دهد .

4- هرگز کاری را که می توانی با طفره رفتن به فردا اندازی امروز انجام نده . کارهای زیادی وجود دارد که می توانی امروز انجام دهی . اصولاً بیشتر کارهایی که امروز مجبور نیستی انجام دهی کارهای مهمی نیستند .

5- همیشه خریدار باش نه فروشنده . اگر به اندازه کافی هوش برای پول دار شدن داشته باشی می دانی که یک ریسک بهتر از دو ریسک است .

6- هرگز کاری را انجام نده اگر می توانی با شخص دیگری انجام دهی . چرا با یک شخص یا اشخاص دیگر در هر شغل یا خط کاری رقابت می کنی مادامی که برای تو انحصار در ضمینه های دیگر ممکن است ؟

7- اگر مقتضیات تو را مجبور کند تا شغل هایی را پیگیری کنی یا از یک سری خطوط کاری پیروی کنی که مورد تعقیب افراد دیگر است ، بهتراست که کارت را در ضمینه ای که دیگران توان رقابت با تو را ندارند قرار دهی. این همیشه یک راه خوب، بهتر و بهترین راه است.

8- هر آنچه که تو برای یک بار انجام می دهی ، هر چند راهی که تو برای انجام کاری به عهده می گیری ، کار مشابهی را دوباره انجام نده یا کاری را در مسیر مشابه انجام نده . اگر یک راه انجام کاری را بدانی باید این را هم بدانی که مسلماً راه بهتری برای انجام آن وجود دارد .

9- اگر در کاری موفق شدی ، اجازه نده دیگران از موفقیت تو اطلاع یابند.

10- وقتی ثروتمند شدی ، چنانچه اگر نصایح مرا گوش کنی ثروتمند می شوی، اجازه نده دیگری راز موفقیت تو را بداند .

11- یکی از بزرگترین دارایی ها که هر فردی می تواند کسب کند شهرت برای بی قاعدگی است .

12- هرگز از کسی متنفر نباش .

13- مرد عاقل رفتارش را با دلیل تنظیم می کند نه با غریزه .

14- دانستن کاری که نباید انجام دهی مهمتر از دانستن کاری است که باید انجام دهی .

15- آیندگان هرگز کاری را برای تو انجام نمی دهند . بنابر این هیچگونه سرمایه گذاری برای اولادت نکن . البته وارثانت پس از مرگ بر سر املاکت نزاع می کنند.

16- یک مرد هر کاری را که بخواهد در جهان انجام دهد انجام می دهد .

17- باید پولت را ذخیره کنی.

18- احمق ها می گویند که پول ، پول می آورد ولی من می گویم که پول ، پول نمی آورد . فقط انسان است که پول می آورد .

19- دو گناه نابخشودنی در جهان اقتصاد است : یکی دادن چیزی برای هیچی و دیگری گرفتن چیزی برای هیچی .

20- اگر شما یکی از ورثه های پدر یا شخص دیگری هستی ، توصیه می کنم که قبول نکنی که فقط یک وارث باشی .

21- از کارهای کوچک نفرت نداشته باش بلکه به آن کارها احترم بگذار.

22- پول درآوردن آسانتر از خرج کردن آن است .

23- سخت ترین کار از کارهایی که انسان انجام می دهد تفکر است.


heydar baba

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر
heydar baba 

حیدر بابا، تمام جهان غم گرفته است

وین روزگار ما همه ماتم گرفته است

ای بد کسی که دست کسان کم گرفته است

نیکی برفت و در وطن غیر لانه کرد

بد در رسید و در دل ما آشیانه کرد

ای کاش می پریدم با باد در شتاب

ای کاش می دویدم همراه سیل و آب

با ایل خود گریسته در آن ده خراب

می دیدم از تبار من آنجا که مانده است؟

وین آیه فراق در آنجا که خوانده است؟

«دکتر بهروز ثروتیان»

Hayder baba, Gükler bütün, dümand?r

Günlerimiz bir birinden k?tüd?r

Bir birinizden ayrilmayin sakinha

?yili?i elimizden aliplar

?yi bizi k?tü güne sal?plar

Bir üçsaydim bu çirpilan yelle

Birle?eyd?m da?dan a?an seliyle

A?la?ayd?m üzak dü?en elinen

Bir goreyd?m ayr?l??? kim sald?

حیدر بابا گؤیلر بوتون دوماندی

گونلریمیز بیر-بیریندن یاماندی

بیر-بیروزدن آیریلمایون، آماندی

یاخشیلیغی الیمیزدن آلیبلار

یاخشی بیزی یامان گونه سالیبلار

بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن

باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن

آغلاشئیدیم اوزاق دوشَن ائلینن

بیر گؤرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی

اؤلکه میزده کیم قیریلدی، کیم قالدی


faghat baraye torka

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

G?kten bir y?ld?z kayd? karadenize dü?tü
Aman aman garda? yara yaral?y?m
Onu sevenlerinin yürekleri tutu?tu
Susun ku?lar susun kara karal?y?m
Aman aman garda? yara yaral?y?m

Bu amans?z hastal?k tatl? can?n? ald?
Aman aman garda? yara yaral?y?m
Kemençesi duvarda gitar? nerde kald?
Susun ku?lar susun kara karal?y?m
Aman aman garda? yara yaral?y?m

Kalks?n da?lar?n kar? kervan?m yürüyecek
Aman aman garda? yara yaral?y?m
O güzelim saçlar? toprakta çürüyecek
Susun ku?lar susun kara karal?y?m
Aman aman garda? yara yaral?y?m

Gene geldi yaz ba?? ?enlenir yüksek da?lar
Aman aman garda? yara yaral?y?m
Demedimi azrail var sevgilisi a?lar
Susun ku?lar susun kara karal?y?m
Aman aman garda? yara yaral?y?m


داســــــتان زیبـــــا

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

داســــــتان زیبـــــا

 

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

 خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

So I confronted her that day and said, " If you"re only gonna make me a laughing stock, why don"t you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

I didn"t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

 حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

I was happy with my life, my kids and the comforts

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me.

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn"t seen me in years and she didn"t even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

 سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I"m so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip..

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن که اون مرده

I did not shed a single tear.

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

"My dearest son, I think of you all the time. I"m sorry that I came to Singapore and scared your children.

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you.

 ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

I"m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn"t stand watching you having to grow up with one eye..

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

With my love to you,

با همه عشق و علاقه من به تو.


راز بی اخلاقی مسلمانان

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

راز بی اخلاقی مسلمانان

و "خواجه نصیر الدین" دانشمند یگانه‌ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه‌ی درس بزرگان در همه‌ی زندگانیم برابر آن حقیر می‌نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می‌رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می‌دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می‌کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می‌دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته‌ای را بدانم .
خواجه نصیر الدین فرمود :
ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده‌ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می‌دانی .. و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته‌اند و از بامداد که مومن از خواب بر می‌خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش همبستر می‌شود , راه بر او شناسانده شده است . اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق‌ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی‌اش که از وجدان بیدار او است.
من بسیار سفرها کرده‌ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده‌ام . از "غوتمه" (بودا) "در خاورزمین تا "مانی ایرانی" در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می‌زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند .
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می‌دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد
اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می‌دهند , آن فرمان " اما" و " اگر" دارد .
در اسلام تو را می‌گویند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
تجاوز مکن .... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
و این " اماها " مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می‌داند و اجازه هر پستی را به خود می‌دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می‌بیند ..
و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ .

از : اسرار اللطیفه و الکسیله


داستانی زیبا

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. 

بر طبق گفته های استاد تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما شانس و فرصت یادگیری و یا آموزش دادن را می دهند.

در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود ظاهری  بسیار حقیرانه داشت.

شاگرد گفت :

-این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند.

استاد گفت:

-من گفتم آموختن و آموزش دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد.

بایستی دلایل را بررسی کرد. پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علتهایش بشو یم.

سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج زن و شوهر و تعداد 3 فرزند، با لباسهای  پاره و کثیف.

 

استاد خطاب به پدر خانواده می گوید:

-شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟

 

و آن مرد نیز در آرامش کامل پاسخ داد:

-دوست من ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به  تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

 

استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد وگفت:

-  آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن.

-  اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.

 

و فیلسوف نیز ساکت ماند. آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد.

 

این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع از آن خانواده تقا ضای بخشش و به ایشان کمک مالی نماید.

 

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید.

لذا در را هل داد و وارد خانه شد و مورد استقبال یک خانواده بسیار مهربان قرار گرفت.

سوال کرد:

-آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟

جوابی که دریافت کرد، این بود:

-آنها همچنان صاحب این مکان هستند.

 

 وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات استاد فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان زندگی به آن خوبی شده اند.

 

آن مرد گفت:

-ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم، و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم.

هرگز به  این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که :چه خوب شد آن گاو مرد...

 

 


جمله روز : اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد هر تکه چوبی مانعی عظیم بر سر راهت خواهد شد.


فیلم مستند مسئله ایران نیست

ارسال شده توسط د در 88/8/17:: 4:23 عصر

فیلم مستند مسئله ایران نیست
IRAN Is Not the Problem 2008

راقه عمر، گزارشگر کانال بی بی سی ? به تهران می آید تا مستندی متفاوت از جامعه ایرانی تهیه کند. این مستند ?? دقیقه ای نمایی روشن تر از ایران کنونی رسم می کند که با دیگر برنامه های تهیه شده در مورد ایران به کلی متفاوت است. راقه که خود مسلمانی سنی است در کنار رییس جمهور ایران نماز می خواند و از جنوب تا شمال تهران را به تصویر می کشد. این مستند به دلیل تقاضای زیاد تاکنون ? بار از بی بی سی پخش و تکرار شده است

لینکهای دانلود

http://rapidshare.com/files/196678675/DiSSENT-IINTProblemDvD.part1.rar
http://rapidshare.com/files/196678670/DiSSENT-IINTProblemDvD.part2.rar
http://rapidshare.com/files/196678676/DiSSENT-IINTProblemDvD.part3.rar
http://rapidshare.com/files/196676305/DiSSENT-IINTProblemDvD.part4.rar


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >


بازدید امروز: 20 ، بازدید دیروز: 4 ، کل بازدیدها: 683519
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ