آمار مطلب جالب - دانلود جدیدترین اهنگها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیر مرد و پسر

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:18 عصر

پیر مرد و پسر

در حدود پنجاه سال پیش در جایی در فرانسه، پیرمرد پنجاه ساله ای از اهالی ترکیه، زندگی می کرد که ابراهیم نام داشت، و یک خواربار فروشی را اداره می کرد. این خواربار فروشی در آپارتمانی واقع بود که خانواده ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می کردند. این خانواده پسری داشتند به نام ?جاد? که هفت سال بیشتر نداشت.
جاد عادت داشت که هر روز برای خرید مایحتاج منزل به مغازه عمو ابراهیم می آمد، وهر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده می کرد وقطعه شکلاتی را می دزدید. یک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اینجا بود که عمو ابراهیم او را صدا زد و به او یادآوری کرد که شکلاتی را که هر روز بر می داشته، فراموش کرده است. جاد که حسابی شوکه شده بود، گمان می کرد که عموابراهیم از دزدیهای او چیزی نمی داند، لذا از او خواهش کرد که او را ببخشد، وبه او قول داد که دیگر این کار را تکرار نکند.
عمو ابراهیم گفت: نه، بشرطی تو را می بخشم که به من قول بدهی که هر گز در زندگیت دزدی نکنی، ودر مقابل می توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری.
جاد با خوشحالی این شرط را قبول نمود? سالها گذشت، و عمو ابراهیم برای جاد یهودی بمانند پدر، مادر و دوست بود. هر وقت جاد با مشکلی برخورد می کرد، و یا از حوادث روزگار به تنگ می آمد، به نزد عمو ابراهیم می آمد، و مشکل خود را برای او مطرح می کرد.
عمو ابراهیم هم کتابی را از کشو میز مغازه بیرون می آورد، و به جاد می داد، واز او می خواست، صفحه ای از کتاب را باز کند.
وقتی جاد کتاب را باز می کرد، عمو ابراهیم دو صفحه ای از کتاب را می خواند، و سپس کتاب را می بست، و بدین ترتیب مشکل جاد را حل می کرد. جاد وقتی از مغازه بیرون می آمد، احساس می کرد ناراحتی اش برطرف شده، خیالش راحت شده، و مشکلش حل شده است.
سالها گذشت، و رابطه جاد با عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده تُرک این چنین سپری شد!
بعد از هفده سال، جاد به سن بیست وچهار سالگی و عمو ابراهیم به سن شصت وهفت سالگی رسید?. عمو ابراهیم دار فانی را وداع گفت، و قبل از وفاتش صندوقی را برای فرزندانش بجا گذاشت، او در صندوق کتابی را نهاده بود، که همیشه جاد آنرا در مغازه می دید. او به فرزندانش وصیت کرد تا کتاب را به جاد آن جوان یهودی هدیه بدهند. وقتی فرزندان عمو ابراهیم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم باخبر شد، از شنیدن این خبر جاد بسیار ناراحت گردید، چرا که عمو ابراهیم یار و یاور او در حل همه مشکلات بود.
روزها گذشت? روزی از روزها برای جاد مشکلی پیش آمد، و بیاد عمو ابراهیم و صندوقی که به او هدیه داده بود افتاد. صندوق را پیدا کرد، وآنرا باز نمود، ناگهان دید که در صندوق همان کتابی است که همیشه آنرا در مغازه عمو ابراهیم باز می کرد، و عمو ابراهیم آنرا می خواند! جاد صفحه ای ازکتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربی بود، و او از زبان عربی چیزی نمی دانست.
او بنزد همکاری از اهالی تونس رفت، و از او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند، و او نیز خواند. پس از اینکه جاد مشکلش را برای همکار تونسی اش شرح داد، تونسی راه حلی را برای مشکلش پیدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسید: این کتاب چیست؟
تونسی گفت: این قرآن کریم کتاب مسلمانان است! جاد گفت: چگونه می توانم مسلمان شوم؟ تونسی گفت: کافی است شهادتین را بگویی، و از شریعت پیروی کنی! جاد گفت: أشهد ألا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله

جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، و بخاطر بزرگداشت این کتاب نام خود را ?جاد الله قرآنی?گذاشت، و تصمیم گرفت باقیمانده عمر خود را وقف خدمت به این کتاب بزرگ کند? جاد الله قرآن را فرا گرفت، وآنرا فهمید، و در اروپا شروع به دعوت دیگران کرد، تا آنجا که تعداد زیادی یهودی و مسیحی را مسلمان نمود.
روزی از روزها در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود باز کرد، ناگهان در اول قرآن نقشه ی جهان را دید، بر روی آن نقشه ی قاره آفریقا توجهش را جلب نمود، چرا که روی آن امضای عمو ابراهیم نقش بسته، ودر زیر آن این آیه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل : ???] یعنی: با حکمت و اندرز نیکو (دیگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.
جاد الله پی برد که این وصیت عمو ابراهیم است، وتصمیم گرفت آنرا عملی نماید? لذا برای دعوت بسوی دین خدا، اروپا را به قصد کشورهای آفریقایی ترک گفت، گفته می شود که کارش آنقدر مبارک و موفقیت آمیز بود که بدست او ملیونها نفر مسلمان شدند.

پایان مسیر
جاد الله قرآنی، این مسلمان واقعی و دعوتگر الهام یافته، سی سال از عمر خود را تماماً برای دعوت بسوی خدا در آفریقا سپری کرد، و میلیونها انسان بدست او مسلمان شدند? جاد الله قرآنی در سال ????م-????ش در آفریقا بخاطر بیماریهایی که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنیا رفت. او در هنگام وفات ?? سال بیش نداشت، که سی سال آنرا در راه دعوت بسوی خدا صرف کرده بود.خداوند او را غریق آمرزش و قرین رحمت خود بگرداند.
مادریهودی جاد الله قرآنی که استاد دانشگاست، فقط دو سال پیش در سال ????م -????هـ ش یعنی دو سال بعد از وفات پسرش در سن هفتاد سالگی مسلمان شد. مادرش می گوید: در طول این سی سالی که پسرش مسلمان شده بود، او دائماً در حال جنگ وجدال با او برای بازگرداندنش به دین یهودیت بوده است. ولی با وجود تجربه و اطلاعات کافی وقدرت استدلال، نتوانست پسرش را از اسلام بازگرداند، در حالی که عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده، توانست قلب فرزندش را شیفته اسلام کند.
چرا جاد الله قرآنی مسلمان شد؟ او میگوید: در مدت هفده سالی که با عمو ابراهیم ارتباط داشتم، حتی یکبار هم به من نگفت?ای کافر? یا ?ای یهودی? ، یا حتی به من نگفت ?مسلمان شو? ? تصورش را بکنید، هفده سال عمو ابراهیم دندان روی جگر گذاشت، و نه در باره اسلام و نه در باره یهودیت چیزی به او نگفت! واقعاً عجیب است که چگونه یک پیرمرد تحصیل نکرده، دل یک پسر بچه را شیفته قرآن می کند.
یک بار در یکی از ملاقاتها از او سؤال شد که چه احساسی دارد وقتی می بیند میلیونها انسان بدست او مسلمان شده اند؟ درجواب گفت: او هیچ احساس افتخاری نمی کند، چرا که او بگفته خودش بخشی از خوبیهای عموابراهیم را جبران می کند.
دکتر صفوت حجازی یکی از دعوتگران مشهور مصری می گوید: در کنفرانسی در شهر لندن پیرامون مسئله دارفور، و راههای کمک به مسلمانان نیازمند وحمایت آنها از خطر تبشیر و جنگ، با یکی از رؤسای قبایل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسیدم: شما دکتور جادالله قرآنی را می شناسید؟ رئیس قبیله بلند شد و از من پرسید: مگر شما او را می شناسید؟ گفتم: بله! زمانی که در سوئیس برای معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم.. رئیس قبیله بر روی دستهایم خم شد، و به گرمی آنرا بوسید!! به اوگفتم: چکار می کنی؟ من کاری نکرده ام که سزاوار این همه محبت باشد! گفت: من دست شما را نمی بوسم، بلکه دستی را می بوسم که دست جاد الله قرآنی را گرفته است!!
از او پرسیدم: مگر تو بدست جاد الله قرآنی مسلمان شده ای؟ رئیس قبیله گفت: نه! من بدست مردی مسلمان شده ام، که او بدست جاد الله قرآنی مسلمان شده است!!!

فیلم عمو ابراهیم و جاد:
نکته جالب وکمی عجیب در داستان جاد الله قرآنی و عموابراهیم این است که در سپتامبرسال ???? (یعنی درست بعد از وفات جادالله) سینمای فرانسه از داستان زندگی عمو ابراهیم و جاد الله، فیلمی ساخت بنام:? Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran? یعنی: ?آقا ابراهیم وگلهای قرآن? به کارگردانی آقای Fran?ois Dupeyron قهرمان این فیلم عمر الشریف هنر پیشه معروف مسلمان است که نقش عموابراهیم را بازی می کند، این فیلم در سال ???? به روی صحنه آمد وجوایز زیادی را در سطح محلی و جهانی کسب کرد.


برادرم مرا وادار به تن فروشی میکند!

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:17 عصر

دختر 20 ساله:
برادرم مرا وادار به تن فروشی میکند!

زمانی که دخترک را در پشت میله های زندان دیدم اصلا باور نمیکردم او نیز خلافکار باشد زیرا چهره ی معصومش
خبر از غمی بزرگ میداد
اسم؟الهه هستم و 20 سال دارم
جرم؟فساد و فحشا
چرا به این کار روی آووردی؟ اشک امانش نمیدهد و با بقض میگوید: 15 سال داشتم که پدر و مادرم در یک حادثه ی رانندگی کشته شدند از آن زمان به بعد با برادر بزرگم زندگی میکردم که 27 سال سن داشت
روزهای خوش ما به آخر رسید زیرا برادرم معتاد به حشیش شد بدبختی هایم دو چندان شد زیرا برادرم تمام وسایل منزل را صرف خرید مواد میکرد به قدری آلوده شده بود که از 50 متری مشخص بود معتاد است
برادرم مرا وادار به تن فروشی میکرد و هرشب مرا به مردان ثروتمند اجاره میداد زمانی که اعتراضکردم با سیم کولر به جانم افتاد و مرا تهدید کرد اگر به حرفش گوش ندهم مرا خواهد کشت از آن به بعد هر روز آرزوی مرگ میکردم خسته شده بودم از همه کس از مردانی که به زور به من تجاوز میکردن از مردانی که با دندانهایی زرد و دهنی بد بو مرا میبوسیدند از برادرم که مرا قربانی اعتیاد خودش کرد هرگز برادرم را نخواهم بخشید
چگونه دستگیر شدی؟ برادرم مرا به فردی به نام اصغر خرگوش اجاره داده بود و در مقابل ازش مواد میگرفت
روزی اصغر خرگوش مرا به خانه ی فسادی برد و مرا وادار به رابطه نامشروع با همدستش کرد در همین موقع بود که ماموران انتظامی آنجا را محاصره کردند و مرا دستگیر کردند
از برادرت خبری نداری؟ برادرم چندی پیش بر اثر تزریق سرنگ هوا مرد
حکمت چیست؟ گریه امانش نمیدهد و با بقضی میگوید؟ افسوس که باید در اوایل جوانیم طناب سرد دار را بر گردنم حس کنم محکوم به اعدام شده ام زیر زنا کرده ام
الهه با غمهایش وارد سلولش شد.


حکایت غم انگیز خیابان های تهران و سئول

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:17 عصر

پیش از انقلاب به دنبال مسافرت شهردار وقت تهران به سئول در سال ???? درجهت همکاری بین دو کشور سنگ بنای دو خیابان بزرگ در پایتخت دو کشور گذاشته شد.خیابانی در تهران با نام سئول و خیابانی در سئول با نام تهران در این قرار داد شهردار سئول آروز می کند این تفاهم باعث گردد تا سئول نیز به مانند تهران شهر پیشرفته ای گردد و این درست در زمانی بوده است که وضعیت اقتصادی مردم کره نابسامان بوده است.نکته جالب آن است که خیابان تهران تنها اسم خارجی در میان خیابان های سئول است
حال با گذشت ?? سال خیابان تهران مبدل به اصلی ترین، زیباترین و گرانقیمت ترین خیابان سئول شده است.دفاترصدها شرکت عظیم تجاری ـ صنعتی و دفاتر شرکت های بزرگ بین اللملی از قبیل یاهو و برجهای بلند این خیابان که یک سرمایه گذاری بیش از ???میلیارددلاری را به خود جذب کرده است در این خیابان قرار دارد و این در حالی است که خیابان سئول در تهران تنها اتوبانی به خود دیده است
اینک این دو خیابان جلوه معنی داری به داستان توسعه یافتگی این دو شهر و کشور بخشیده است. معنایی که برای ما ایرانیان بسیار درد آور و قابل تامل است . و جالب آنکه رویایی کره ای ها برای تبدیل به ایران توسعه یافته با گذشت سی و چند سال برعکس شده است و تبدیل به رویای ایرانیان برای رسیدن به کره شده است
در یک مقایسه تطبیقی سرعت عمل و پیشرفت کره و ایران را در جهت توسعه یافتگی با مشاهده سرنوشت دو خیابان سئول در ایران و خیابان تهران در کره می توان به وضوح دید.


ژیامک جدید

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:16 عصر
گنجشکا
نمى دونم گنجشک ها که شبیه هم هستند چه جورى همدیگر را می شناسند ونمی دونم چند نفر شبیه من هستند که تو دیگه منو نمی شناسى!


یه سلام
یه سلام آلبالویی به تو که خیلی هلویی، یه سلام توت‌فرنگی به تو که خیلی قشنگی، یه سلام پرتقالی به تو که خیلی باحالی


لحظات ملکوتی
ایرانسل داران عزیز: به لحظات ملکوتی 12 شب تا 6 صبح نزدیک میشویم...التماس دعا


دل من
دل من عاشق کشک و رطب بود
اگر یکدنده هم ... دنده عقب بود
اگر خطاط ...خطش ، خط لب بود
گمانم کارهایش مستحب بود !


خندیدن تو
یکی در آرزوی دیدن توست ، یکی در حسرت بوسیدن توست
ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

آمار عجیب تالار فرمانیه

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:16 عصر

آمار عجیب تالار فرمانیه

68 درصد از ازدواج‌های صورت گرفته در یکی از تالارهای مشهور تهران، منجر به طلاق شده است.
این آمار، همه حکایت از این دارد که 68 درصد از کسانی که جشن ازدواج خود که را در این تالار برگزار کرده‌اند، گفته‌اند زندگی‌شان حتی دوام یکساله نداشته و در نهایت از یکدیگر جدا شده اند.
بنابر این گزارش، طی یکسال گذشته بیش از 350 مراسم ازدواج در تالار فوق انجام شده است، که هزینه‌های هر مراسم از 150 میلیون فراتر بوده است.
شایان ذکر است برخی از چهره‌های اقتصادی و حتی ورزشی کشور نیز جشن های عروسی خود را در این تالار برگزار کرده‌اند.
"ع .د" که از سرشناسان عرصه ورزش کشور محسوب می‌شود، مراسم ازدواج خود را در این تالار برگزار کرده است.
در برخی از ازدواج‌های این تالار که در منطقه فرمانیه تهران قرار دارد میزان مهریه در نظر گرفته شده، سکه بهار آزادی به ارتفاع قله هایی همچون هیمالیا(8000متر) و دماوند(5610) بوده است.
این اطلاعات در حالی فاش می‌شود که مدیریت تالار مذکور قصد داشته است از کسانی که طی یکسال اخیر در تالار فوق مراسم خود را برگزار کرده‌اند، دعوت به عمل آورده و طی یک جشن تحت عنوان یکسالگی زندگی، از آنان تقدیر به عمل آورد که متوجه می‌شود 68 درصد از ازدواج‌های انجام شده در تالار منجر به طلاق شده است.
شایان ذکر است در یکی از این جشن‌های عروسی، ارزش تقریبی خودروهای میهمانان حاضر در تالار، 17 میلیارد تومان برآورد شده است.


چگونه به آزادی مالی و ثروت برسیم؟

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:16 عصر

چگونه به آزادی مالی و ثروت برسیم؟

ثروت یکی از سایه های اساسی انسان ایرانی است و شاید این به درک نادرست وی از مفاهیم ملی و دینی برمی گردد که نتوانسته نسبت مناسبی بین خود و ثروتمندی تعریف کند.
انسان ایرانی در ملاء عام به ثروت می تازد ولی در اندرونی ترین بخش ذهن خود به هر روشی برای دستیابی به آن تلاش و تدبر می کند. این بخش را برای کسانی می نویسم که قصد آن را دارند که با خود شفاف باشند و قبول دارند که ثروت الزاماً فسادآور نیست و دستیابی به آن الزاماً از راه های فاسد نیست.
در کل کتب ثروت که به تحقیق و تفحص پیرامون زندگی ثروتمندان می پردازند، ? اصل اساسی ذکر می شود :
?- درآمد،?- پس انداز، ?- سرمایه گذاری و ?- مدیریت هزینه های زندگی.

?) درآمد :
یادتان باشد اگر همه درآمد خود را خرج می کنید و فکر می کنید کو تا آینده؟ کی فردا را دیده؟ مگه چند روز زنده ایم؟ قطعاً شما از کسانی خواهید شد که اگر بعد از ?? سالگی زنده باشید، شاید بارها به علت فشار مالی طلب مرگ کنید. شاید هم با ? شغله بودن بتوانید تا آخر برج خود را بکشید، اما در مجموع سراشیبی سختی را طی خواهید کرد و مدام حسرت روزهای گذشته پر پول را می خورید که چرا قدر آن را ندانسته اید، شاید هم از آن کسانی شوید که مدام آدم هایی را که وضع مالی خوب دارند، شماتت کنید که لذت بردن از زندگی را بلد نیستند و دارند زجر می کشند و شاید هم به گفتن خاطرات جوانی خود بپردازید که چقدر آدم ولخرج و جالبی بودید، ولی خوب درون شما آن زمان که از دوران ولخرجی می گویید چه احساسی دارد؟ (صادق باشید.)

?) پس انداز :
پس اگر علاقمندید همیشه در وضعیتی مناسب بسر ببرید، پیشنهاد می کنم حتماً درصدی از درآمد خود را هر چند اندک پس انداز کنید و اصلاً هم فکر نکنید که با این مبلغ پس انداز هیچ کاری نمی شه کرد (و نگویید آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب).
وقتی زندگی نامه آدم های ثروتمند را می خوانید، متوجه می شوید جمع کردن پس اندازهای کوچک، چگونه بزرگراه ثروت را می سازد و یادتان باشد؛ زمانی موفق به پس انداز می شوید که به قول یکی از نویسندگان ثروت سازی، پس انداز را کالای لوکسندانید، بلکه کالایی ضروری بدانید که ابتدای لیست خریدتان باید قرار گیرد، نه انتهای آن و اگر پولی ماند.
اگر هم می گویید این فرهنگ را بلد نیستید اشکالی ندارد، به بانک بگویید همان اول از حقوقتان رقم پس انداز (حداقل ??% درآمد) را بردارد و مابقی را به شما تحویل دهد. شک نکنید همین کوچک ها در مرحله بعد می توانند در میان مدت زندگی شما را متحول کنند. از تورم هم نترسید که پس انداز شما را ناچیز می سازد. با یادگیری روش بهره گیری از پس انداز، شما تورم را حریف می شوید و یادمان باشد تورم تنها کسانی را آزار می دهد که کالای سرمایه ای ندارند وگرنه آن ها که کالای سرمایه ای دارند چون از رشد نرخ ها منتفع می شوند، شاد خواهند بود.

?) سرمایه گذاری : حال وقت آنست که ضرب المثل ایرانی را محقق کنید " پول، پول می آورد."
پس از اینکه پس اندازهای شما به یک حد قابل تبدیل رسید، می توانید شروع به سرمایه گذاری روی کالاهای سرمایه ای که فکر می کنید برای شما مناسب است، انجام دهید مثل سکه، طلا، سهام، فرش دستباف، زمین، خانه، سپرده گذاری در بانک، مشارکت در راه اندازی یک کسب و کار (این یکی نیازمند تخصص بیشتری از مابقی می باشد.) و سایر کالاهایی که شما به آن تسلط و آشنایی دارید.
کم کم خواهید دید که این سرمایه ها رشد می کنند و می توانید کالاهای مناسبتر و بزرگتر سرمایه ای را خرید کنید و کم کم رشد خوبی را طی کنید.
برای آشنایی بیشتر جهت خرید کالاهای سرمایه ای هم می توانید از مشاور سرمایه گذاری کمک بگیرید و هم می توانید خودتان در یکی از این مسیر ها آموزش ببینید و متخصص شوید. آن وقت می توانید هم این کار را برای خود انجام دهید، هم کمکی برای دیگران باشید و از این راه هم درآمدی کسب کنید
(اگر علاقمند به یادگیری این مباحث بودید، با دفتر بنیاد فرهنگ و زندگی تماس بگیرید و در کلاس زئوس، روش تولید ثروت در زندگی ثبت نام کنید.).

?) مدیریت هزینه های زندگی :
زوج جوانی را بیاد می آورم که ماهانه درآمد متوسط رو به بالایی داشتند، ولی متاسفانه بی اندازه پریشان و به هم ریخته بودند و فکر می کردند باید کار سومی پیدا کنند تا بتوانند هزینه های خود را پوشش دهند.
بعد از اینکه با آن ها گپی زدم متوجه شدم متاسفانه هیچگونه مدیریتی بر هزینه های زندگی خود ندارند و از سوی دیگر به رقابت با خانواده هایی پرداخته اند که حداقل ?? سال بزرگترند و یا ? سال زودتر از آن ها زندگی تشکیل داده اند و از سوی دیگر در لیگ های دیگر رقابتی مانند دختر و پسر عموها، دائی ها، خاله ها و ... شرکت کرده اند و می خواهند از هیچ کدام آن ها هم کم نیاورند.
جالب اینکه وقتی درآمد آن ها برای این رقابت کفاف نمی دهد، از بانک ها و صندوق های مختلف یار کمکی جذب کرده بودند و اقدام به دوپینگ از طریق آن ها نمودند (دریافت وام های متنوع : اتومبیل، خرید خانه، لوازم خانه و...) و تمامی این ها باعث شده بود هر از چند گاهی دچار فشار روانی شده و سر هم داد بکشند و یکدیگر را برای این وضعیت متهم کنند، در صورتیکه هر دو نقش کلیدی در شکل گیری ماجرا داشتند و جالب اینکه حالا می خواستند شغل سوم بسازند، درحالیکه شغل اول آن ها به علت فرسودگی و خستگی مفرط و بی حوصلگی در حال از دست رفتن بود و شغل دوم هم به علت اینکه کارفرما فهمیده بود آن ها بشدت نیازمند آن هستند، با نرخی پایین قرارداد بسته بود.
در روند کلاس از آن ها خواستم که سودی که بابت لوازم مصرفی قسطی و سایر وام ها می پردازند، محاسبه کنند و سپس ببینند چه بر سر درآمد های خود آورده اند؟ و پس از تاملی کوتاه متوجه شدند این مسابقه و نمایش تا کجا آن ها را دچار آسیب و بهم ریختگی کرده و اگر زودتر نجنبند دچار فروپاشی زندگی خواهند شد.
پس باید مدام از هزینه ها بوسیله بودجه بندی مراقبت کرد و نباید به سرعتی که درآمدها رشد می کنند (و گاهی جلوتر از آن) هزینه ها را رشد داد و از سوی دیگر نباید در جهتی حرکت کرد که مدام بخواهیم اینطور جلوه بدهیم که ما متعلق به طبقه بالاتری هستیم و خود را مجبور کنیم هزینه این دروغ را بپردازیم. شک نکنید اگر مدیریت اقتصادی زندگی خود را یاد بگیرید قطعاً می توانید در بالاترین طبقات اجتماعی و مالی زندگی کنید بدون اینکه نیاز به وانمود داشته باشید.


بازی نقطه و خط برای موبایل

ارسال شده توسط د در 87/8/19:: 12:15 عصر

بازی نقطه و خط برای موبایل

یکی از بازیهای قدیمی و ماندگار که ساعات زیادی را صرف بازی با دوستان خود می کردیم بازی معروف به ? نقطه و خط ? بود.
اینبار نسخه موبایلی(جاوا) این بازی محبوب را برایتان در نظر گرفته ایم. نام انگلیسی بازی Demon Contest است.


لینک دانلود مستقیم (حجم فایل حدود یک مگابایت می باشد)

رمز فایل: www.mobin-group. com


من هشتمین آن هفت نفرم

ارسال شده توسط د در 87/8/18:: 5:42 عصر
من هشتمین آن هفت نفرم

سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد تا تجربه شگفتش را با مردمان در میان بگذارد.می خواست بگوید چگونه سگی می تواند مردم شود

اما او نمی دانست که مردمان به سگان گوش نمی دهند،حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند.سگ اصحاب کهف زبان به سخن باز کرد

اما پیش از آن که چیزی بگوید؛سنگش زدند،چوبش زدند و رنجور و زخمی اش کردند.

سگ اصحاب کهف گریست وگفت:من هشتمین آن هفت نفرم.با من این گونه نکنید...

آیا کتاب خدا را نخوانده اید...؟

آیا نمی دانید که چگونه پروردگار از من به نیکی یاد می کند؟ هزار سال پیش از این خوی سگی ام را کشتم و پلیدی ام را شستم

.امروزاز غار بیرون آمدم که بگویم چگونه سگی می تواند به آدمی بدل شود...،اما دیدم آدمی چگونه بدل به دیو و ددشده است

دست هایی از خشم و خشونت دارید،می درید و می کشید،دندان تیز کرده و جهان را پاره پاره می کنید این سگ که این همه از آن نفرت دارید نام من است،اما خوی شماست!

سگ اصحاب کهف گفت:آمده ام که از تغییر برایتان بگویم و از تبدیل و ماجرای رشد و فراتر رفتن؛اما می بینم که شما از تبدیل تنها فرو تر رفتن را بلدید و سقوط و مسخ را

چرا اجازه نمی دهید که کسی پلیدی اش را پاک و نجاستش را تطهیر کند؟چرا نیاموخته اید که به دیگری گوش دهید؟شاید این دیگری سگ باشد؛اما حقیقت را گاهی از زبان سگان نیز می توان شنید

سگ اصحاب کهف به غارش بازگشت و پیش خدا گریست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب برد

اسرار بهشت و جهنم

ارسال شده توسط د در 87/8/18:: 5:41 عصر
اسرار بهشت و جهنم
راهب پیر کنار جاده نشسته بود. با چشمان بسته, پا های جمع کرده و دستان تا شده نشسته بود. در تفکری عمیق فرو رفته بود.
ناگهان آرامش او با صدای بلند و خشن یک سامورایی شکسته شد. "پیر مرد! به من در باره بهشت و جهنم بگو!"
در ابتدا, راهب هیچ حرکتی نکرد, انگار که چیزی نشنیده است. اما به تدریج چشمانش را باز کرد, لبخندی هر چند کوچک در گوشه لبانش ظاهر شد, در حالی که سامورایی را دید که بی صبرانه کنارش ایستاده بود و هر لحظه بیشتر و بیشتر بی تاب می شد.
راهب بالاخره گفت: "تو می خواهی درباره بهشت و جهنم بدانی؟ تو که اینطور نامرتبی. تو که دستها و پاهایت پوشیده از گرد و خاک است. تو که موهایت شانه نکرده است, نَفَست خطاست, شمشیرت زنگ زده و فرسوده است. تو که زشتی و مادرت این لباسهای مسخره را به تنت پوشانده. تو از من درباره بهشت و جهنم می پرسی؟"
سامورایی ناسزایی به راهب گفت. شمشیرش را کشید و به بالای سرش برد. صورتش سرخ شد, و رگ های گردنش بیرون زد هنگامی می خواست سر راهب را با شمشیر از بدن جدا کند.
"این جهنم است." ناگهان راهب این را گفت. درست هنگامی که شمشیر سامورایی شروع به پایین آمدن کرد.
در آن لحظه کوتاه, سامورایی از احساس تعجبی سرشار شد و از احساس شفقت و عشق به راهبی که جان خودش را به خطر انداخته بود تا به او این درس را بدهد. شمشیرش را آرام پایین آورد و چشمانش پر از اشک شد.
راهب گفت: "و این بهشت است."

راز زنـدگـی

ارسال شده توسط د در 87/8/18:: 5:41 عصر
راز زنـدگـی
در افسانه ها آمده روزی که خـداوند جهـان را آفرید فرشـتگان مقرب را
به بارگاه خـود فرا خـواند و از آنهـا خواست تا برای پنهـان کـردن راز زنـدگی
پیشنهاد بدهنـد .
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا آن را در زیرزمین مدفون کن .
فرشته دیگـری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بـده .
وسـومی گفت : راز زنـدگی را در کوهـها قرار بده .
ولی خـداوند فرمود : اگرمن بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط
تعـداد کمی از بنـدگانم قادر خواهند بود آن را بیـابنـد ؛ در حالی که من
می خواهم راز زنـدگی در دسترس همه بنـدگانم باشـد .
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت : فهـمیدم کجا ؛ ای خدای مهربان
راز زندگی را در قلب بنـدگانت قرار بده زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد
که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند
<      1   2   3   4      >


بازدید امروز: 31 ، بازدید دیروز: 54 ، کل بازدیدها: 680333
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ